هیولای تاریک من پارت ۱۴

گفتم امممممممم من مامانمو میخوام می‌خوام برم خونمون. یعنی الان باید برم با یکی که زن بشم بعد تو بذاری من برم.
جونگ‌کوک نفسش بریده بود. چشم‌هاش خون افتاده بودن. دستش با قدرت فکّتو گرفته بود، ولی اون‌قدر پر از خشم و زخم بود که حتی خودش نفهمید داره فشار میده. صدای نفس‌هاش توی اون اتاق ساکت، شبیه صدای یه حیوون زخمی شده بود. یه حیوونی که عشقشو دزدیدن. که فکر می‌کنه دختری که لمس نکرده، حالا ممکنه بره زنِ یکی دیگه بشه.

آروم ولی خطرناک گفت:

– «تو می‌خوای... با یه غریبه بری؟ فقط چون من نفهمیدم هنوز... هنوز دختری؟»

دستش لرزید، فکت هنوز تو مشتاش بود. اما صدات، نرم و آروم از بین لب‌هات اومد:

– «آره... هنوز دخترم. نذاشتم هیچ‌کسی... بهم نزدیک بشه حتی... ولی تو باورت نشد.»

چشم‌های جونگ‌کوک یخ زدن. مثل مجسمه، فقط نگاهت کرد. بعد یه دفعه فکتو ول کرد، عقب رفت. چشماشو بست، لب پایینیشو گاز گرفت. با پشت دستش پیشونیشو پاک کرد. زیر لب زمزمه کرد:

– «لعنتی... من داشتم دیوونه می‌شدم. فکر اینکه یکی قبل من... تو رو...»

دستشو مشت کرد. با قدرت کوبید به دیوار، گچ ترک برداشت. خون از بند انگشتاش سرازیر شد ولی انگار نفهمید. برگشت سمتت، این بار صداش شکسته بود:

– «هیچ‌کس حق نداره بهت نزدیک شه. هیچ‌کس. چون حالا که فهمیدم هنوز دخترمی... تو مال منی. حتی اگه نخوای. حتی اگه بگی نه. حتی اگه برام گریه کنی.»

اومد جلو، خیلی نزدیک. چشم تو چشم. صدای خودش هم می‌لرزید:

– «تو باکره‌ای... و اون یعنی هنوز پاکی. یعنی هنوز نجات‌پذیری... یعنی من هنوز می‌تونم... تورو برای خودم نگه دارم... می‌فهمی؟»

یه قطره اشک بی‌اختیار از چشمش ریخت. اما توی همون لحظه، توی همون نگاه خیس، یه جنون بود. یه عطش... یه وسواس ترسناک:

– «هیچ‌جا نمی‌ری... هیچ‌کس تورو نمی‌بره... چون قبل اینکه زنِ کسی بشی، باید مال من بشی. با رضایت... یا بی‌رضایت...»


ننه😁😄حمایت کنین 😱🥹
دیدگاه ها (۰)

هیولای تاریک من پارت ۱۵

لبخند شب تاب پارت ۴

هیولای تاریک من پارت ۱۳

هیولای تاریک من پارت دوازدهم

صدای موسیقی توی سالن می‌پیچید، نور طلایی لوسترها روی لباس مخ...

پارت هشتم: دیدارهلیا جلوی در ایستاده بود. آدرس روی کاغذ با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط